Saturday, July 11, 2009



یعقوب یسنا

نویسنده: داکتر ثنا متین نیکپی
اول جولای 2009- کانادا

امواج احساس فیمینیستی در کار ادبی یعقوب یسنا
من در شعر و ادبیات، به یعقوب یسنا سرتعظیم فرود میاورم

بار نخست سه سال قبل وبلاگ (یسنا) را خواندم. هر باریکه به وبلاگ ها و نوشته های او در سایت های انترنیتی مراجعه می کنم، یسنای دیگر را می بینم. سرعت رشد ذهنی و فکری یعقوب یسنا طوریست که من می توانم حرکتش را ببینم و صدای پایش را بشنوم که چطور در زینه های بنای شعر و ادب، اخلاق و منطق، جامعه شناسی و فلسفه بالا می رود. یسنا رشد سریع و واقعی دارد، رشد در کیفیت و ماهیتِ کار و پندارش.
برای معرفی نیکوی این فرهیخته ی شعر و ادب، مروری بر آثار وی کرده و رهسپار دنیای "یسنایی" می شوم. دنیایی که غوغاها ، فریاد ها و هیاهویش همه زیباست و دلپذیر. خدا کند برای خواننده هایی که مرا در این سفر همراهی می کنند، نیز گوارا باشد.
از نثرش آغازگر می شوم.
یسنا در شناسنامه اش می نویسند: "يعقوب يسنا بچه جواهر استم نام پدرم حاجي محمد اسماعيل است.
مطمين‌ترين دوره زندگي‌ام را در فضاي ديد چشمان سگ پدرم گذشتاندم، و حقيقي‌ترين حقيقت را نيز در كنار گاووان و خران و اسپان پدرم يافتم؛ آنگاه چقدر با هم شبيه بوديم بهترين شب‌ها را در پيشگاه ماه- كه گوسفندان پدرم نشخوار مي‌كرد، چوپان(اقبال مامايم) مرا در پناه سگ رمه مي گذاشت و خودش مي‌رفت سراغ معشوقه‌اش- سپري كردم! بازهم بايد گفت:زندگي، ناگزير پايت را به بازي مي‌كشاند، بازي‌اي كه در آن، انگار با خود بازي طرفي! در اين بازي با ويراني، داري چيزي را آباد مي‌كني! بنابراين، اين بازي كاري است خدايي، پس بايد بازي كرد، بايد نوشت تا اين كه، موقع ويران شدنت بداني: كه تو بخشي از قاعده بازي بوده‌اي نه بازيگر!
با ويران شدنت، بازي با چند گلو گريه كسي، تو را براي هميشه در قاعده‌اش محو مي‌كند."
کلمات، جملات و پاراگراف ها در نثر یسنا ساده، زیبا، بی آلایش، عام فهم و در عین حال دارای مفاهیم دقیق وعمیق هستند. سادگی به معنای ضعف نه، بل امتیاز و نیرومندی کار ادبی یسنا میباشد. زیرا او می تواند ساده بنویسد. سادگی در کلام یسنا هنر است. هنری که از سختی و سفتی میکاهد و ماهیت را با امانتداری حفظ می کند.
"يعقوب يسنا بچه جواهر استم نام پدرم حاجي محمد اسماعيل است." دو جمله کوتاه و ساده که یسنا توانسته است در اینجا واقعیت هایی زیاد را جاسازی نماید. تقدم نام مادر بر پدر و نام پدر به دنبال آن، استعمال کلمه گفتاری "بچه" بجای فرزند یا پسر، هنر سخن یسنا است و مقدم دانستن مادر بر پدر، دلیری، جسارت و سنت شکنی است که زولانه های جامعه پدر سالار را می شکند. یعنی یسنا در واقع مبارزه می کند. او در ادامه این شناسنامه، ریالیست می شود و همه چیز را طوری که هست با کلام زیبا بیان میدارد. یسنا احساس پاک فیمینیستی اش را از خود و خانواده اش آغاز می کند و بعدا به سراغ دختر همسایه وهم سن و سالان دهکده اش می رود و از روزنه دودآلود خانه های دهکده، جهان را زیر نظر می گیرد و همه بغرنجی های معاصر را در خور استفاده ذهن و درک دیگران می سازد.
یسنا در شعر، به عمق بحر ادب غواصانه شنا می کند و دُر دری را از دل دریا بیرون کشیده و به ما عرضه می میدارد. او می نویسد: " ...زمان، دختري بسيار زيبا، شايد سيزده سال داشت، فراتر از هر رسمي اينجا و آنجا مي‌گشت، و سراپا، حسي از زندگي بود كه هيچ گناهي نمي‌توانست او را بيالايد زيرا هنوز دهكده ما، شايد ما، درگير مفهوم گناه نشده بوديم و همه چيز براي مان زندگي بود و حس بود كه معنا را در اين حس و زندگي چندان راهي نبود." یسنا با نوشتن چند جمله که نثرش را با هنر داستان نویسی رنگ آمیزی کرده با نیرومندی و صلابت قلم ، وضع دهکده ی زادگاه اش را با خوانندهایش به زیبایی بیان می کند. (هنوز دهكده ما، شايد ما، درگير مفهوم گناه نشده بوديم و همه چيز براي مان زندگي بود) چقدر زیباست. زمانیکه یسنا این دُر را برای دری آفریده، شاید متوجه نبوده که او خدمت بزرگ را به زبان من و تو انجام داده ، ولی استعداد ادبی و دانش عمیقی که دارد یسنا را به آفرینش آثارش کمک کرده است. اگر خواننده سوال کند که زندگی خالی از گناه ناممکن است. یسنا پاسخ میدهد: " حقيقي‌ترين حقيقت را نيز در كنار گاووان و خران و اسپان پدرم يافتم؛ آنگاه چقدر با هم شبيه بوديم". در اینجا تشبیه انسان به حیوانات به مفهوم حیوان بودن نبوده، بلکه دقیقترین اوج بی آلایشی زندگی روستایی را نشان میدهد زیرا نمی تواند با کلمات دیگر بیان شود. خواننده ی بدبین و کژاندیش می تواند این جمله را به گونه دیگری بفهمد، ولی من در این تشبیه، جز بی آلایشی ، صداقت و واقعیتگرایی چیزی دیگری را نمی بینم.
یعقوب به ادامه همین نوشته می نویسد: " اگرچه پس از سال‌ها اين دختر هم دهكده‌ام را مي‌ديدم؛ خيلي خوش شدم (و ديدارش يك باره مرا به ياد همان زندگي ساده و صميمي روستايي، برد كه خدا و فيلسوف و حكومت و شريعت هنوز در آن سهمي نداشت، اتكاي ما فقط به حس ما و چيزها ارتباط داشت يعني هيچ دوگانه‌گي‌اي در ميان نبود) اما اين كه او خيلي فرسوده شده بود و پير شده بود، خوشيم را بهم زد.
او مانند آبي بود كه از بالاها از روي سبزه‌ها، چه سرزنده و شاد فرود مي‌آمد و ما چه مشتاقانه نگاه‌اش مي‌كرديم و چشمان ما روي بدنش مي‌لغزيد و حس زنده‌اي كه با هيچ مفهومي ارتباط نداشت به ما دست مي‌داد."
در این پاراگراف زیبا، ادب، فلسفه، سیاست، منطق و زیبایی شناسی با هم ممزوج گردیده اند.
امتزاج ادب در آنجاست که همه جملات با مهارت ادبی در یک خط موازی ریخته شده است، فلسفه در آنجاست که از خدا، حس، یگانگی، و فیلسوف سخن در میان است، سیاست درانست که از حکومت و شرعیت یادآوری شده، منطق در استدلال ، برهان سخن و استنتاج جای خود را دارد و زیبایی شناسی در آنست که چشمان یسنا روی بدن دختری میلغزیده است. گرچه او از این لغزش زیبا در یک تجاهل عارفانه یی کنار می رود و می گوید: "حس زنده‌اي كه با هيچ مفهومي ارتباط نداشت به ما دست مي‌داد."، رویهمرفته این هم زیباست.
شعر یسنا مانند آفریده های نثری اش از نیرومندی های زیاد ادبی برخوردار است و اشعارش گاهی بر نثرش چربی می کند.
از نمونه های اشعار یسنا بریده یی از یک شعرش را برگزیده و آنرا با دید ژرفتر نگاه می کنیم. یسنا می سراید:
"بدن دختر محور دين
غيرت پدر
ننگ برادر
وقار مادر
ناموس يك مرد
عزت خانه شد"
در این شعر، اعتراض شدید از سیستم پدرسالاری وجود دارد. براستی در کشور هایی که سیستم های سیاسی کلیریکال دینی مستحکم ساخته شده، بدن زن را به محور اساسی فعالیت های دولت تبدیل کرده اند. نظارت از لباس، موها ، آرایش وغیره از جانب ارگان های موظف کنترول میگردد. مثلا : کمیسیون "امر به معروف و نهی از منکر" در رژیم های اسلامی (طالبان-کرزی)، حجاب اجباری برای نطاقان تلویزیون در افغانستان و غیره موضوعاتی اند که حکومت های متعصب مذهبی بجای عمران کشور، خود را مصروف محدود ساختن حقوق و آزادی های مردم می سازند. طرح و تصویب "قانون احوال شخصیه شیعان افغانستان" اثبات این ادعا است که مغرضین متعصب، دین و دولت را بخاطر بوجود آوردن محدودیت ها و ممنوعیت ها بکار می برند.
بریده یی دیگری از این شعر را که در باره شرح حال یک زن است به خوانش میگیریم.
" بدنش محو عفت شده بود
او بود
اندامش براي هر بار مادر شدن، تكيده بود
او بود
تنش مرده بود
براي تجلي در پيكر مقدس مادري
او بود
نامش وارونه شده بود
به ناموس قلم الدين و مادر سيف الدين"
"عفت" مفهوم رواجی مذهبی است که تنها صفت زنان "پاکدامن" میباشد. مردان مکلف نیستند که با "عفت" باشند. هدف نویسنده شاید تردید جوهرعفت نباشد، ولی رویهمرفته مردان می توانند به استفاده از "عفت" محدویت را بیشتر سازند و زنان ازاد را به بی عفتی متهم نموده و علیه آزادی زن مبارزه کنند. "بدنش محو عفت شد". به عقیده متعصبین مذهبی، زن با عفت باید خود را بپوشاند و زیبایی های بدنش را کسی نبیند. پس شاعر راست می گوید.
موضوع بسیار جالب دیگر در این شعر "وارونه شدن" نام زن است. نام کرکتر شعر یسنا به " به ناموس قلم الدين و مادر سيف الدين" تبدیل شده است.
مرد های جامعه سنتی از بزبان آوردن نام همسرش شرم دارند. مردان جامعه قبیله، زنان شان را بنام مادر فرزندانش صدا می زنند. مثلا مادر سیف الدین. جالب اینکه مادر ها بنام مادر پسران یاد می شوند نه مادر دختران. حتی در بعضی مناطق افغانستان ، مردان، بجایی بگویند مثلا: من همرای همسرم آمدم ، می گویند همرای "کوچ" خود آمدم. یعنی زن را در جمع اشیا و اجناس حساب می کنند. شعر یسنا روان و برخورد انسان قبیله و انسان متعصب را با نیشخند جانانه یی هدف گرفته است. دیده می شود که مناسبات مروج سنتی در مورد زن، ذهن یسنا را می آزارد. احساس فیمینیستی یسنا به حدی میرسد که پرده ی هنجار های کهنه را می درد و به افشای عامل اصلی این بدبختی ها میرسد، کاری را که اکثر مردم از آن ابا می ورزند و یا می ترسند.
مساله ی ناموس در جامعه سنتی، موضوع بسیار مهم و دلچسپ است که جنبه های مثبت نیز دارد. توضیح این موضوع در این نوشته گنجایش ندارد.
نمونه ی دیگر از اشعار یسنا را برگزیدم تا از یکطرف شناخت خود را در باره وی تکمیل نمایم و از طرف دیگر یکجا با یسنا و خوانندة این نوشته تا اعماق مسایل مهم و پیچیده زندگی مروری داشته ، احساس و نازک خیالی های یسنا را مانند چراغی باخود داشته باشیم.
"رابطه تصور تو و عشق من
از آسمان و پیاله تا شراب
از اغوای تو و وسوسه من
تا شیطان و خدا
قدم به قدم با گناه
به سراندیب می افتد!
به من چه
بگذار خدا و شیطان مشت و یخن
- از بهشت تا دوزخ
از آسمان تا زمین
برای تصاحب انحنای قامت یک زن - بمانند.
شراب بیار!
تا تو را
در تصور پیاله و گناه بنگرم
بیگناهی سزاوار آدم نه، سزاوار درخت است
شراب بیار!"
در این شعرِ بی حد زیبا سه موضوع مهم دیده می شود. اول عاشقی که نیت وصل معشوقه اش را دارد، می خواهد در عالم مستی عشق بورزند. بنابر عللی که برای انسانها ساخته شده، عشق ورزیدن و شراب نوشیدن هردو گناه است. شاعر از معشوقه اش می طلبد تا موانع و محدویت ها و مجریان این همه محدویت ها را نادیده بگیرد و خود را گنهکار بسازد. شاعر استدلال می نماید که آدم باید گنهکار باشد، زیرا کسیکه گناه ندارد مانند یک درخت است.
احمد ظاهر در در یکی از آهنگ هایش می سراید:
"اگر عشق باشد گناهی الهی
سراپا گناهم الهی الهی"
منطق شعر در آنست که عشق برای انسان آفریده شده و یا عشق یک پدیده انسانی است، اگر کسی آنرا گناه می پندارد پس باید گنهکار شد و عشق ورزید.
گرچه این شعر یسنا از نوع شعر سپید است، ولی در بطن و معنا به شیوه های تصوف نزدیکی دارد، زیرا شاعر با عصیان گری چیز هایی را زیر سوال میبرد که هر کس جسارت آنرا ندارد.
بابا طاهر عریان در مورد چرخ گردون می نویسد:
" اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم كه اين چين است و آن چون
يكی را می‌دهی صد گونه نعمت
يكی را نان جو آلوده در خون"
لاکن یسنا چرخ گردون را مورد سوال قرار نمی دهد و با بی تفاوتی از اجرا ی دستور آن سرکشی کرده با خونسردی می گوید: " به من چه ... شراب بیار... تا تو را در تصور پیاله و شراب ببینم."
نثر و شعر یسنا، بیانگر نازکترین عواطف ، جامعترین تعقل و ناب ترین تفکر است. نثر یسنا آنقدر هنری است که دارای یک نوع ریتم وآهنگ باطنی می باشد: " هيچ گناهي نمي‌توانست او را بيالايد زيرا هنوز دهكده ما، شايد ما، درگير مفهوم گناه نشده بوديم و همه چيز براي مان زندگي بود و حس بود كه معنا را در اين حس و زندگي چندان راهي نبود." زمزمه جملات نثری فوق زیاد تر به شعر مشابه است. شکل این جملات موزون بوده ، مضمون و معنای آنها تغزل می آفریند.
از دیدگاه من "گناه" در اشعار یسنا به مفهوم وصلت، دیدار یار و عشق است. زیرا جامعه ی سنتی آنرا گناه میداند. ورنه چرا وصلت دو دلداده با مجازات سنگسار محکوم شود. بناً در اشعار یسنا باید به مفهوم باطنی کلمات و جمله ها توجه گردد نه در شکل آن. حتی بعضی اوقات مضمون با شکل ، ماهیت با پدیده و امکان با واقعیت زیر سایه استعاره و تقیه ی ویژه یی پنهان می گردد که درک آن برای هر کس آسان نیست.
من به حیث یکی از خواننده های خوبِ نثر و اشعار یسنا، امیدوار هستم که بعد از مدت کوتاهی موصوف یکی از سخنوران عصر ما باشد. پس بی جا نیست که این نوشته ام را "من در شعر و ادبیات به یعقوب یسنا سر تعظیم فرود می آورم". نامگذاری کردم. شاید خواننده ی بخیل مرا به افراط تواضع متهم کند و هم برای بعضی ها قابل درک نباشد، ولی من راست می گویم و به این سرمایه گذاری معنوی مطمئن هستم.

No comments:

Post a Comment

Note: Only a member of this blog may post a comment.